کد مطلب:41764 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:152
او هم پیراهن پدر را (در بغل می گرفت و بر چهره می مالید) می بویید و اشك می ریخت. تا اینكه (یك روز) متوجه شدم كه او به حال غش و بیهوشی افتاده و از مشاهده آن پیراهن سخت بی قرار گشته است. من هم با دیدن این وضع آن پیراهن را برای همیشه از او پنهان كردم. عن علی قال: غسلت النبی فی قمیصه، فكانت فاطمه تقول: ارنی القمیص، فاذا شمته غشی علیها فلما رایت ذلك غیبته.[1] . [صفحه 290]
من رسول خدا(ص) را در همان جامه ای كه بر تن داشت، غسل دادم و فاطمه همیشه از من می خواست تا آن پیراهن را در اختیار او بگذارم.
صفحه 290.